واقعا درس خواندیم ...!
هو الرحمن الرحیم
- السلام علیکَ ایها النبی ُ ...
- و رحمه الله و برکاته ، السلام علینا و علی عبادالله الصالحین ، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
نشسته بودم کنارش و کز کرده بودم گوشه ای
با شوقی که در ذره ذره ی وجودم هر لحظه می تپید ، منتظر بودم تا فقط بپرسد و من پاسخ دهم ...
من بخوانم و او تکرار کند ...
گمانم در چشمان ِ او هم برقی که می زد ، گواه بود ز شور ، ز شوق ...
و چه لحظه ی زیبایی است ، اولین دیدار ...
اولین سخن
با محبوب ..
شاید عجیب باشد
شاید کسی باور نکند
شاید کسی نداند که دختری به این سن رسیده و تا بحال نمازی نخوانده که بخواهد یاد بگیرد !
اصلا بلد نبوده که بخواهد بخواند ...
و این ها همه اش یعنی
آموزش و پرورش ما هم آموزش و پرورش نیست
و آن " تعلیم و تعلم عبادت است " را که با فونت ریزی بالای تمام کتب درسی نوشته اند ،
همه اش شعار است و شعار که فریادش زنیم
که این به قول ِ حافظ
پارسا نمایی ، بیش نیست ، نه عبادت ...
که دختری که معدل تمام ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانش زیر ِ نوزده و پنجاه و سه صدم نیوده ،
حالا ...
خدا هم آرام و با حوصله نشسته بود گوشه ای کنار ِ من ...
ایمان داشتم ...
که از پشت دارد نگاهش می کند ،
که نگاهم می کند ...
که خدا هست
و همان هوایی است که تمام ِ اطراف را فرا گرفته
همانی که بی او ، خون در رگ ها می میرد و جان در بدن خشک می شود !
چند باری قبل از اقامه ی نماز ظهر از من پرسید ...
- اول الحمدلله می خونم بعد قل هو الله بعد این ...
و به رکوع می رفت ،
حتی نمی دانست " این " یعنی رکوع ...
- بعدم این ...
و این " سجده " است ...
+ دوبار سجده میری ، قبل همه ی اینام باید نیت کنی !
- چجوری نیت کنم ؟!
+ چهار رکعت نماز ظهر می خوانم قربه الی الله ...
- بعد نیت کردم یه دونه خوندم ، بلند میشم یکی شبیه ِ همین ؟!
+ آره فقط اینبار قنوت داری ، هرچی خواستی به خدا بگو ، بعدم یه دونه تشهد داری
- تشهد رو برام میخونی ؟!
...
شاید منی که تا بحال مادر نشده بودم ، اولین باری بود که مادرانگی را تجربه کردم ...
نشستیم آرام گوشه ای و دانه دانه ، آیه آیه ، کلمه به کلمه حفظ کردیم
با هم ...
دوتایی ...
- بعدش بلند شدم چی ؟!
+ این بار فرق داره ، رکعت سومی باید بگی سبحان الله و الحمدلله ولااله الاالله والله اکبر یا بجاش حمد بخونی ...
- آها ، خب بعدم که میگم الحمدلله اشهد ان لا اله الاالله ...
+ نه اینجا تشهد نداری ، رکعت دوم داره و رکعت آخر
- خب یه دور دیگه تشهدو بگو برام ...
- آها ، خب حالا صبر کن یه بار از اول بگم من چیکار می کنم !
- بعد که تموم شد دوباره یکی شبیه همینو باید بخونم ؟!
+ آره فقط اینبار نیتت نماز عصره .
نماز خواندن برایم شده بود یک عادت ،
خدایا
با رکعت به رکعت ِ او
احساس می کردم
نفس هایت را
در کنارم ،
در کنارش ...
خدایا
از تو متشکرم
که فرشته ای فرستادی
تا به من یاد دهد
که نماز ،
فقط یک عادت نیست ..
نماز ، نماز است و نماز نیست !
و تمام این ها
همه اش با یک مکالمه ی کوتاه آغاز شد
- الان کلاس شروع میشه استاد ایکس میاد دیگه !
+ میرم نماز بخونم ، زود میام .
- باشه برو
همین که مهرم را روی زمین گذاشتم صدایی آمد
- ببین ساجده ...
+ جانم ؟!
سر و رویش خیس بود ...
- اول با دست راست میریزم رو دست چپ یا ...
+ ببین اول صورتته ، بعد دست راست بعد دست چپ ...
انگار خدا ؛
خودش لوله کشیده بود از حوض کوثر
به آن شیر ِ فلزی ...
تبرک می کردیم
دوتایی ...
مسح می کردیم ...
و وضویمان ، این بار وضو بود ...
متفاوت با تمام ِ این سالهایی که آب بازی کرده بودم ،
و برای او نیز
عشق بازی ِ تمام ...
آن روز ؛
ما واقعا
درس خواندیم !
ــــ
+ شور می دود در جان ِ این واژه ها ، قلب بیاورید تا بدان بنشیند ...
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس اگر به خدایی ایمان دارید )
کلمات کلیدی :