سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنگ چشمیِ بسیار، جوانمردی را زشت و برادری راتباه می کند . [امام علی علیه السلام]

خادمی کاروان عشق

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 96/7/27 11:41 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

ذوالجناح اشک می ریزد ...

ذوالجناح اشک می ریزد و به روی صحنه می دود  ... 

زیر حریر سبز ، گونه ی زینب کبری (‌سلام الله علیها ) ترگونه کرده ... 

" ما رایت الا جمیلا " یش محکم لکن لرزیده صدایی ز حجم بغض متراکم گوشه اش ، به گوش می رسد ...

چشم های خیمه خیس است و یزید ...

یزید آرام آرام اشک هایش را ز گوشه ی چشم پاک می کند ...

ردای قرمزش را بر تن کرده و می آید و درست می نشیند روی صندلی ِ گوشه ی سمت ِ چپ صحنه ...

یزید دلش نیست بخندد ... خنده اش طعم گس مرگ دارد .. طعمی تلخ ...

خنده اش از آن خنده های زورکی است ... از آن خنده هایی که آدم دلش نیست و به زور ماهیچه های ارادی ِ بی اراده اش می زند ... 

یزید در پشت پرده ی چهره ی بشاش اش ، کاسه های سرخ خیسی را پنهان کرده  که کم مانده است لبریز شوند ... 

رقیه خاتون (‌سلام الله علیها ) اما گوشه ای دست راوی را می فشارد ... 

سرد است ... 

سرد ... 

خیمه ها که آتش می گیرند ، چادرِ زنی در دست ظالمی فشرده می شود ..

مشت های ظالم تنگ تر می شوند و چشم هایش بسته ...

تاب دیدن ندارد ... 

 

قاسم ( علیه السلام ) به زمین می افتد ..

و کمی آن طرف تر ، دشمن شمشیر خورده نیز به زمین التماس می کند که قاسم (‌علیه السلام ) را در آغوش نکشد .. 

به خدا التماس می کند قاسم ( علیه السلام ) نیوفتد ... 

به خدا التماس می کند ... 

به خدا التماس می کند ... 

 

علی اصغر به بالای دست برده می شود 

گروه مات و مبهوت می ماند ...

بار ها این صحنه ها تمرین شده لکن ، لکن چرا همیشه این صحنه یک بهت خاص دارد ...

یک غم عمیق شوکه کننده ...

یک دل سیر مردن ...

یک دل سیر عطر سیب ... 

یک دل سیر ... 

 

کمی وقفه می افتد ...

دل ها بی تاب می شوند ...

تیر ، اشک ریزان رها می شود و پلک هایی که دستشان را گرفته اند جلوی چِشم های چَشم تا  نبیند ، چه می شود ... 

 

 

کمی آن طرف تر از لشگر یزید وقتی به میانه ی صحنه می رسند و زمان تعویض لباس ها و صحنه است ، در همین چند ثانیه وقفه مادری فرزندش را شیر می دهد ...

علی اکبر (‌علیه السلام ) شمشیر ها را مرتب می کند و دمام به دست می گیرد ...

زنجیر ها به ترتیب چیده شده اند برای زنجیر زنی آخر ...

مهر های نمازی که پیش از اجرا ؛

درست بدون فاصله از شروع اجرا خواندیم ، آن گوشه است ...

لیوان آب جوشی که گروه ، تشنگی لب عطشانش را با آن افطار کرد و بلافاصله بروی صحنه رفت آن گوشه است ...

قرآن جیبی 

چادر های سیاه

چفیه ها 

تسبیح ها

همه چیز آن گوشه است ... 

تبلتی روی صفحه ی دیالوگ ها هنوز روشن است و میزانسن آرام دارد  به دور گوشه ای از پرده ی پشت صحنه می چرخد ... 

و کمی آن طرف تر ، عاشقی است که مسافتی را پیاده می رود و وقتی می آید با دو باکس ، آب است ... 

چه تراژدی قشنگی است

چه صحنه ی زیباییست ... 

چه مراعات نظیری 

چه تناسبی 

و چه تکراری ... 

که از عمق جان بازی می کنند ... 

 

 

که یزید دلش بر حرف هایی که می گوید نیست 

که آتش می گرید و آب ز عباس (‌علیه السلام ) با جان دفاع می کند ... 

و صحنه ی علمدار ، چه صحنه ی عجیبی بود ... 

که از پس حریر و تور های آبی ِآب ها می شد عشق را ، گرمایش را در خنکای نسیم علقمه چشید و آب را دید که گر سینه سپر کرده بر دشمن ، جان بر کف آمده و از عمق جانش ، جان می دهد ... !

 

این تنها چند لحظه بود ، از یک روز همراهی با " ده پرده از عاشورا " ی گروه هنری " حنانه " ...

کار هایی که از عمق جان بود و خادمانی که درست در میان صحنه هایشان گویی هم اکنون در بین الحرمین میان یک دوراهی شیرین به سجده در آمده اند ...

به سجده در آمده اند و دارند در اشک هایشان غرق می شوند که بمیرند و معنای زندگی را با این مرگ شیرین درک کرده و به زندگی برسند ...

با اقتدا به مولای بی سر ... 

گویی بهشت پا در زمین نهاده 

گویی به بهانه ی هبوطی ، عروجی رخ داده

که اینجا دیگر قطعه ای از زمین نبود ... 

حالش ، هوایش ، فرق داشت .. 

اینجا بود که هر نفس که فرو می رفت ممد حیات بود و هر نفسی که بر می آمد مفرح ذات ... درست همینجا بود که هر دم حسینی داشت و هر بازدم یاعلی ... !

 

 

ــــ

#س_شیرین_فرد

+‌برای همدیگه دعا کنیم 

 

صلواتی براشون عنایت کنیم ؟




کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر